جدول جو
جدول جو

معنی خبیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خبیر شدن
(بَ قِ بُ لَ گُ تَ)
آگاه شدن. مطلع شدن. واقف شدن. بینایی پیدا کردن. اطلاع یافتن. خبره شدن. دانا شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره شدن
تصویر خیره شدن
از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ سَ رَ دَ)
نگهبان شدن. قلاووز شدن. بدرقه راه شدن. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ لَدَ)
بشکل خمیر درآمدن. نرم شدن:
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ وَ دَ)
خبر رسیدن. خبر رفتن. اطلاع رسیدن. مطلبی بگوش کسی رسیدن. خبردار شدن. با خبر شدن:
خبر شد هم آنگه به افراسیاب
کجا بارۀ شارسان شد خراب.
فردوسی.
خبر شد بترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه خواه.
فردوسی.
خبرشد هم آنگه ببانوگشسب
که مر گیو را رفتن آراست اسب.
فردوسی.
خبر شد بطوس و بگودرز و گیو
برهام وگرگین و گردان نیو.
فردوسی.
خبر شد بشاه هماور ازین
که رستم نهاده ست بر رخش زین.
فردوسی.
خبر شد بروم از جوانمرد طی
هزار آفرین کرد بر طبع وی.
سعدی (بوستان).
تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. (گلستان سعدی). ملک را ازین معنی خبر شد و دست تحیر بدندان گزیدن گرفت. (گلستان سعدی) ، ملتفت شدن. احساس کردن. ادراک کردن: قرصی بود جوین گرم چنانکه دست ما را از گرمی آن خبر میشد. (اسرار التوحید). پارسا را خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در رهگذر دزدانداخت. (گلستان سعدی).
چو بمنتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم.
سعدی (طیبات).
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آنرا که خبر شد خبری باز نیامد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ خوَرْ / خُرْ دَ)
کمربستن. مهیا شدن، بهم آوردن، جمع شدن. (از ناظم الاطباء) :
ز شهروز لشکر خبیره شدند
بزرگان بی مر پذیره شدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبیر کردن
تصویر خبیر کردن
آشنا کردن، اطلاع دادن، بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر شدن
تصویر مخیر شدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار شدن
تصویر خوار شدن
بدبخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد شدن خرد و نرم گشتن، یا غبار شدن زمین. کنده شدن زمین به نعل اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
وشمیدن خوزمیدن (هم آوای رزمیدن) بصورت بخار در آمدن تبخیر شدن، یا بخار شدن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر شدن
تصویر اسیر شدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر شدن
تصویر اجیر شدن
مزدور شدن مزدوری کسی را پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
آگاهیدن آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر شدن
تصویر بصیر شدن
بینا شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
((~. شُ دَ))
به گردش افتادن، به جریان افتادن، آباد شدن، معمور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقیر شدن
تصویر حقیر شدن
کوچک شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
مطلع شدن، آگاه شدن، واقف گشتن، در جریان قرار گرفتن، مستحضر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
Evaporate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
s'évaporer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
evaporar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
वाष्पित होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
menguap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
ระเหย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
verdampen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
випаровуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
evaporare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
evaporar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
蒸发
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
parować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
verdampfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
испаряться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
להתאדות
دیکشنری فارسی به عبری